"من هستم.."

من هستم! تنها گزاره ای است که نمی توانم کذب آن را ثابت کنم یا لااقل تصدیق آن نیاز به دلیل ندارد زیرا با تمام وجود خود را بعنوان حقیقتی واقعی درک می کنم.

بعد از آن باید بپرسم من کی هستم؛از کجا آمدم ؛و چطور هست شدم؟

اینها اصلی ترین سوالاتی است که بلافاصله به ذهنی که تا به اینجا بدنبال واقعیت جلو آمده می رسد.


این که من کی هستم سوالی است که جواب آن ممتنع است زیرا کاملا می دانم که نمی دانم کی هستم و در اینجا نام ,نام خانوادگی یا نسب و ...امثال اینها کاربردی ندارد.

سوال دوم(اینکه از کجا آمده ام) گویا مهمتر از سوال اول است چون دست کم می توان احتمالاتی را بر آن بنا کرد.احتمالاتی که یقینا یکی از آنها جواب صحیح خواهد بود!


در ابتدا سه احتمال برای این سوال که از کجا آمده ام وجود دارد:

اول اینکه موجودی هستم که خودم خود را بوجود آورده ام و خالق خویش هستم و این احتمال وقتی آنقدر نادان و جاهلم که حتی نمیدانم کی هستم و آنقدر ضعیف و کم توانم که از فضایی که هیچ چیز وجود ندارد وحشت کرده ام با اندکی تامل مردود است.

دومین احتمال این است که موجودی ازلی هستم که از ابتدا وجود داشته ام.با اینکه طرح این احتمال جزو لوازم استدلال عقلی است اما فکر کردن به اینکه موجودی ضعیف و جاهل به نفس خود، بدون هیچ دلیلی از ازل وجود داشته باشد دور از ذهن است و یا لااقل چنین موجود ضعیف و جاهلی چطور در ابتدای امر در دنیای خیالی ای که به آن نیز علم نداشته می زیسته؟ پس دنیای محسوسی که نابود شد را چه کسی بوجود آورده بود؟

و احتمال سوم و آخر، یعنی اینکه موجود دیگری خالق من است تنها احتمالی است که می تواند نه تنها ما را بسوی دستیابی به واقعیت سوق دهد بلکه از وحشت و ترسی که وجودمان را پس از قرار گرفتن در اوج ناپایداری و ضعف در برگرفته رها سازد.