ماهیت موجود دوم (خدا)
برای درک آنچه خواهید خواند باید مراحل قبلی را مطالعه کرده باشید: ملکوتیسم
ماهیت یعنی چیستی و ماهیت موجود دوم یعنی اینکه موجود دوم واقعا چیست؟
باید پذیرفت در جهانی که فی الحال تنها متشکل از دو موجود واقعی (من و واجب الوجود) است زمانی باید از چیستی موجود دوم یا همان واجب الوجود سخن گفت که دست کم بعنوان مقدمه از چیستی و ماهیت موجود اول یعنی نفس پرده برداشته باشیم.
با این حال ماهیت واجب الوجود وقتی ماهیت نفس مشخص نشده محال است چرا که در مرحله ی قبل دریافتیم این نفس است که مقدمه ی شناخت واجب الوجود گشت پس ابتدا باید از ماهیت نفس مطلع شد.
ما می دانیم (من) وجود دارد و دلیل آن هم همانطور که قبلا گفتیم این است که انکار نفس مستلزم انکار روند شناخت و ابزار آن یعنی اندیشه است؛ و از طرفی نفس انسان با تمام وجود قابل درک است و اثبات آن اثبات بدیهی است مثل اینکه اثبات دو بعلاوه ی دو مساوی چهار است بدیهی است.
ماهیت موجود اول (من)

اما اینکه نفس واقعا چیست نیاز به واکاوی دارد... در ابتدا باید بدانیم چه جوابی در خور چیستی شئ است تا روشن شود منظور از چیستی واقعا چیست!!
برای خلاصه شدن مطلب نتیجه را همین حالا بیان میکنیم و آن این است که در چیستی و ماهیت اشیاء شدت و ضعف وجود دارد به این دلیل که اشیاء مادی با ابزارهایی شناخته می شوند که قبلا گفتیم برای درک واقعیت کاربردی نیستند و نیز مفاهیم غیر مادی نیز چون در ذهن و اندیشه شکل می گیرند به این خاطر که محدوده ی ذهن و اندیشه از قلمرو نفس می باشند تعریف دقیقی نخواهند داشت.
با این حساب تمام تعاریفی که در پاسخ از چیستی اشیاء و مفاهیم ارائه می شود فقط در حدی است که از اشیاء و مفاهیم دیگر متمایز شوند و نمی توان گفت تعریف دقیق آنهاست.مثلا در تعریف از ماهیت قاشق که شیئی مادی و متشکل از مولکول ها و اتم هاست وقتی اتم خود امری ناشناخته است نمی توان به ماهیت واقعی قاشق و دیگر اشیاء مادی که از اتمها ساخته شده اند پی برد.
همین طور تعریف واقعی از ماهیت عشق که احساسی مربوط به نفس انسان است نیز امری مجهول خواهد بود چراکه نفس انسان یا همان (من) تا بحال تعریف نشده است.
حال که دانستیم ماهیت و چیستی گاهی ممکن و گاهی ناممکن است و حتی ماهیتهایی که تا حدودی تصور کرده ایم نیز در واقع کاملا ناقص و اعتباری است می توان این امکان را داد که تلاش برای یافتن ماهیت نفس و به تبع آن خالق نفس آنچنان که تجربه نشان داده عقیم و بی فایده خواهد بود.
نتیجه اینکه: وقتی نمی توانیم ذات خود را تعریف کنیم پس به طریق اولی نخواهیم توانست حقیقت ذات خداوند را درک نمائیم.
دسته اول :موضوعاتی هستند که در محدوده شناخت ما قرار می گیرند ،مانند گیاهان ،حیوان ها،ستارگان و کهکشان ها ؛حتی کهکشان های بسیار دور هم ممکن است روزی شناسایی شوند وانسان بتواند به ماهیت و ذات آنها دست یابد .درحقیقت ،ذهن ما توان و گنجایش فهم چیستی و ذات چنین موضوعاتی را دارد ،زیرا همه آنها اموری محدود هستند.
دسته دوم :موضوعاتی هستند که نامحدودند و ذهن ماگنجایش درک آنهاراندارد؛زیرالازمه شناخت هر چیزی احاطه و دسترسی به آن است .درواقع ،مابه دلیل محدود بودن ذهن خود نمی توانیم ذات امور نامحدود را تصور کنیم و چگونگی وجودشان را دریابیم .خداوند حقیقتی نامحدود دارد ؛درنتیجه ،ذهن ما نمی تواند به حقیقت اواحاطه پیدا کند و ذاتش را شناسایی نماید .بنابراین ،با اینکه ما به وجود خداوند به عنوان آفریدگار جهان پی می بریم و صفات اورامی توانیم بشناسیم،اما نمی توانیم ذات چیستی اورا دریابیم ؛از همین رو پیامبر اکرم (ص)فرموده است:
تَفَکَّروافی کُلِّ شَیءًً
وَلاتَفَکَّروافی ذاتِ اللّهِ:
معنی :در همه چیز تفکر کنید
ولی در ذات خداوند تفکر نکنید .