هر چیزی که در جهان ما دیدنی است فقط با چشم دیده می شود و چشم چیزی نیست جز دو غده ی بیضی شکل که از چربی اشباع شده و کارش این است که نوری که از محیط دریافت می کند را به پشت چشم و روی پرده ای به نام شبکیه منتقل کند.

نور که با خود صفاتی همچون زاویه ی تابش،رنگ و یا فاصله را حمل می کند پس از دریافت شدن بوسیله ی سلولهای شبکیه به اطلاعاتی از جنس الکتریسیته ی خیلی ضعیف تبدیل شده و از طریق رشته های عصبی به مغز فرستاده می شوند.

مغز آن اطلاعات را تجزیه و تحلیل می کند و اجسام را با صفاتی چون رنگ,ابعاد و فاصله شناسایی می نماید.

آری در واقع نه تنها کار اصلی دیدن را  مغز انجام می دهد بلکه شنیدن، لمس کردن و یا چشیدن طعم ها هم کار مغز است و چشم،گوش،زبان و رشته های عصبی زیر پوستی فقط ابزاری برای درک محسوسات خارجی هستند.

اما نکته این جاست که اولا اطلاعات چیست؟ ثانیا اطلاعات چگونه در مغز که یک توده ی یک کیلو و دویست گرمی از مواد چرب و سلول های خاکستری است فهم یا ادراک می شود؟

اطلاعات تصور بدیهی دارد اما کمتر کسی تعریفش را می داند.مثلا وقتی شماره ی تلفنتان را در فرم اطلاعات شخصی خود می نویسید متوجه هستید دقیقا چه چیزی را وارد می کنید؟ آیا فقط نوشتن اعداد در کنار هم برای رساندن شماره ی تلفن شما کافی خواهد بود؟

در واقع اعداد ماده ی تشکیل دهنده ی شماره ی تلفن هستند و چیزی که مهم است ترتیب و چیدمان آنهاست.

به این چیدمان ،اطلاعات می گویند.

آری به ساده ترین زبان اطلاعات یعنی چیدمان

چیدمانی از اعداد نامفهوم که شماره ی تلفن را تشکیل می دهند.

چیدمانی از حروف و هجاهای بی معنی که در کنار هم معانی و جملات را می سازند.

چیدمانی از بسته های نوری که با فرکانسهای متفاوت ویژگی هایی چون رنگ و فاصله و ابعاد را حمل می کنند.

چیدمانی از بسته های انرژی مکانیکی که در پی هم امواج صوت را شکل می دهند.

چیدمان صفر و یکها در کامپیوتر


و نهایتا چیدمانی از پالس های الکتریکی ضعیف که همچون صاعقه هایی کوچک بین سلول های خاکستری(نورون) هر چیزی که از چشم ،گوش ،بینی و لامسه دریافت می شود را همچون گردبادی از پالسها ،درون مغز جریان می دهند.

اما پاسخ به اینکه چگونه این (اطلاعات یا)گردباد متشکل از جریان الکتریکی در مغز حاوی تصاویر یا اصوات یا مفاهیم است چندان دشوار نیست بلکه مطلبی که فهمیدن آن سخت و دشوار است این است که چه چیزی از میان این گردباد اطلاعات الکتریکی یکدست, جهان خارج را درک و با آن ارتباط برقرار می کند؟!


چه چیزی می فهمد و درک می کند و اگر نباشد مغز جز انباشته ای از سلولهای متراکم و اطلاعات نامفهومی که در آن گردش می کند نیست؟!

و این رازی است که از آن پرسیده شد و جواب چنین بود:

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی

و از تو درباره ی روح خواهند پرسید پس بگو روح امری است از جانب پروردگارم

آری روح امری ناشناخته است که تا بحال بشر توانایی درک ماهیت آن را نداشته و نخواهد داشت.(اثبات این مطلب در پست های بعدی ارائه خواهد شد!)


نکته ی دیگر این است که روح انسان وقتی در کالبد اوست برای درک جهان به ابزار نیاز دارد.

به گوش ،چشم،لامسه،بویایی و چشایی..و این ابزارها وقتی کارآمد خواهند بود که مغز انسان آنها را اداره  کند و اطلاعاتی را که از طریق آنها دریافت می کند را به چیدمانهای فوق پیشرفته ای تبدیل نماید و در اختیار منبع ادراکی انسان (یعنی روح)که ماهیتی غیرمادی دارد بگذارد.

تجربه نشان داده است که روح وقتی مستقیما و بدون وساطت بدن مادی به خارج راه پیدا می کند خیلی راحت تر و بهتر می تواند خارج را درک نماید؛اما به راستی چرا روح برای ارتباط با خارج محکوم به استفاده از ابزاری چون چشم و گوش است!؟

اگر چه همیشه ابزار برای سهولت دادن و وسعت بخشیدن به انجام کارهاست اما گاهی هم برای محدود کردن و جلوگیری از وقایع یا چیزهایی تعبیه می شوند؛ مانند سد که از جریان طبیعی رودخانه جلوگیری می کند یا حصار که نمی گذارد گله به هر سو متفرق شود. در مورد انسان نیز احتمالا درگاه های ورودی اطلاعات مانند چشم و گوش بیشتر برای ندیدن و یا نشنیدن همه ی حقایقی است که در خارج جریان دارد.

حال باید پرسید آیا دلیلی داریم که ثابت کند آن چیزی را که انسان درک می کند حتی حقیقت تقلیل یافته و تضعیف شده ی حقیقت محض باشد؟ وآیا ممکن است هر چیزی که انسان تا بحال درک کرده نسبت به حقیقت محض، سراب و توهمی باشد که کاملا با واقعیت تفاوت دارد؟!

برای یافتن پاسخ هایی که در ذهنتان متبلور شده با ملکوتیسم همراه باشید!